چیزی ز ماه بودنت کم نمیشود
اشک هایم ســـــــــــــُــــر میخورد روی ِ چادرم...
نه اینکه از این خبر ناراحت شده باشم ها..نه...
فقط بغض ِ این روزهایم با این خبر شکست...
دل آرام ِ من...
دلم میخواست در این سفر هم کنارت باشم...
مثل ِ همیشه از تو عقب تر هستم...
یک عالمه حرف مانده ته ِ دلم و باز دلم سکوت میخواهد
یک عالمه کلمه آمده سر ِ زبانم و باز دلم سکوت میخواهد
رد ّ پای ِ یک عالمه اشک مانده روی صورتم و باز دلم سکوت میخواهد
راز ِ نگفتنی زیاد دارد این سفر ِ تو
.
.
دلم را رها میکنم از این همه درد
آقای ِ صبور ِ قصه های من
سفرت به سلامت
اما تو و دوستی خدا را برسان سلام ِ ما را...